من در شهر سن میتو اطراف سانفرانسیسکو به دنیا آمدم. کودکی آرام و بی دردسری مانند کودکان معمولی داشتم. اغلب مجلات طنز می خواندم( روزنامه های کمیک استریپ، خنده دار، ترسناک و هراس انگیز) ، ورزش می کردم، به مدرسه می رفتم، طراحی و نقاشی هم می کشیدم. یادم می آید در دوران کودکی به نمایشگاه بزرگ ون گوک رفتم وبسیار تحت تاثیر فرار گرفتم. خواهر بزرگترم در مرکز خلاقیت محلی نقاشی تدریس می کرد و به من هم درس نقاشی می داد. در کلاس اول بودم که همکلاسی ها و معلم هایم به استعداد نقاشی من پی بردند. کلاس چهارم نقاشی های من وچند دانش آموز دیگر انتخاب شد و به تور استانی فرستاده شدند.
در دبیرستان بیشتر انرژی ام را صرف نقاشی، طراحی و کارگاه چوب بری می کردم. بعد از بردن چند جایزه به مدرسه هنر رفتم. به همین دلیل برای چهار سال از خانه ام در ( اوره گون) به آکادمی هنر سانفرانسیسکو رفتم. در آنجا توانستم دوستان خوبی پیدا کنم و جوایز متعددی برنده شوم. بعد ها با داشتن استادانی مانند فرانسیس کیوینگستون، کازو سانو، بیل سانچز و رابرت هانت پیشرفت عظیمی در طراحی کسب کردم و در ترم های آخر دانشگاه توانستم چند پیشنهاد کار تبلیغاتی بگیرم( که اغلب طراحی کتاب مدرسه با مداد و جوهر بودند).
پس از پایان دانشکده عضو انجمن طراحان شدم و در برنامه های خیریه و نمایشگاه های هنر شرکت کردم. اغلب همکارانم انتشاراتی ها، کمپانی های تکنولوژی سطح بالا، شرکت های چاپ کارت پستال، مجلات و آژانس های تبلیغاتی بودند. در سال 1989 برنده مدال طلای مسابقه سالیانه اس.اف. اس .آی شدم.
در سال 1990 شروع به یاد گرفتن طراحی کامپیوتری کردم ( هنوز حتی نمی دانستم ماوس کامپیوتر چیست) و پنج کلاس کامپیوتر را همزمان گذراندم ( البته به هیچ کس چنین پیشنهادی نمی کنم) پس از سه ماه سخت به این نتیجه رسیدم که که انیمیشن را کنار بگذارم. این کلاس ها برای من بسیار خوب بودند و حتی هنوز برخی از آنها را به کار می برم.
چند سال بعد شروع به کار در زمینه طراحی پارچه کردم. شغل بعدی ام کشیدن پس زمینه برای کارتون های اینترنتی موسسه اسپانکی بود که مشکل چندانی با آن نداشتم.
در سال 1999 نمایشگاهی در گالری آرتیسان در میل ولی کالیفرنیا گذاشتم که آثارم مورد استقبال قرار گرفت. آثارم را ( به صورت گروهی) در چند گالری دیگر هم به نمایش گذاشتم که بسیار موفقیت آمیز بود.
در سال 2000 پس از سال ها نقاشی سفارشی تصمیم گرفتم فقط چیزهایی را که خودم دوست دارم بکشم و شروع به نقاشی در چهار زمینه مورد علاقه ام کردم:
منظره های اطراف سانفرانسیسکو- نقاشی شخصیت های کارتونی روزنامه های قدیمی- ماسک های مکزیکی- آدم آهنی های فلزی ژاپنی
با این که از کشیدن همه ی این چهار مورد لذت می بردم اما تصمیم گرفتم بیشتر روی آدم آهنی های ژاپنی تمرکز کنم. بدین دلیل که بیشتر مورد علاقه عموم بودند و تغییرات بسیار در آنها امکان پذیر بود.
چند آدم آهنی کوچک فلزی خریدم و شروع به نقاشی از آنها کردم. سعی کردم در نقاشی هایم به آنها جان دهم. آنها را در فضا نشان دادم. جایی که فکر می کردم به آنجا تعلق دارند.
در سال 2002 این نقاشی ها با استقبال زیادی روبه رو شدند اما هنوز باید چیز بیشتری به آنها اضافه می کردم. شاید " جنگ وستیز" نیاز داشتند.
وقتی فیلم " تبهکاران دوست داشتنی" را می دیدم صحنه ای توجهم را جلب کرد که جف دانیل در حال نقاشی شیرینی های زنده بود. فکر شیرینی های وین تیبا همیشه در ذهنم بود. با رویای جنگ میان آدم آهنی ها و شیرینی های غول پیکر به خواب رفتم . بالاخره موفق به خلق این داستان شدم.
سایت ایران کارتون از شما دعوت می کند تا به دنیای خیال انگیز اریک جوینر قدم بگذارید: