بدونشک مـوردیلو از بـرجستهترین کـاریکاتوریستهای زمان ما است. آثار این هنرمند به دلیل کیفیت خاصشان در تمام دنیا علاقمندان بسیاری دارد. گیلرمو مـوردیلو در چهارم اوت 1932 در شهر بوئنس آیرس آرژانتین دیده به جهان گشود.
عرصه فعالیتهای موردیلو تنها به کـار در مجلات و چاپ کتاب خـلاصه نـمیشود و آثار او به شکل تقویم،کارتپستالهای فکاهی،عروسک و اسباببازی برای کودکان، نقاشی و انیمیشن نیز ظاهر میشوند. موردیلو جوایز بسیاری از نمایشگاههای معتبر دنیا را نیز از آن خود کرده است که از آن جمله میتوان به مدال نقره تولنتینو ایتالیا(1967).جایزه اول بولونیا ایتالیا(1970)، مدال نـقره ساریو و بوسنی(1972)،جایزه ققنوس آرژانتین(1974)، جایزه اول ناکوموری توکیو(1977)برای آلبوم«کابوی دیوانه»و...اشاره کرد. موردیلو مصاحبهای در سال 1988 با نشریه اپروپو (APROPOS) در گابروو بلغارستان و مصاحبه دیگری با نشریه اولیس 2000(2000 (ULISSE) در سال 1995 داشته است که برای روشن شدن وضعیت هنری و فکری او،مطمئنا برای علاقمندان به آثارش جالب خواهد بود.
مصاحبه با نشریه اپروپو:
کجا و چطور متولد شدهاید؟
.من در بوئنس آیرس،پلیتخت کشور آرژانتین،در چهارم اوت 1932 متولد شدم ، یعنی درست در همان سال و همان ماهی که سمپه ،کینو، زیارلدو و سولاس به دنیا آمدهاند.وانگهی سمپه و کینو دقـیقا هـمانروزی که من متولد شدهام، به دنیا آمدهاند،یکی در شهر بوردو فرانسه و دیگری در شهر ماندوزای آرژانتین.
پس همگی شما یک کلوپ را تشکیل دادهاید؟
نه،درواقع در آن ماه در آسمان ستارگان دنبالهدار به منظور خاصی باهم دیدار داشتند، ستارگانی که نـسبتا در زمـینه فـکاهی و طنز کار کرده بودند!
چه چیزی سبب شـد کـه بـه کاریکاتور یا طنز و فکاهی روی آورید؟
دقیقا نمیدانم و خاطره مشخصی را در این مورد به یاد نمیآورم.درمورد آنچه که به طراحی مربوط میشود،باید بگویم طراحی جزء سرشت یـک هـنرمند اسـت-درباره طنز صحبت نمیکنم-درست مثل یک گروه کرموزوم نه کمتر و نـه بـیشتر...مثلا چگونه ممکن است بتوانید فردی را که مانند همه مردم است،را وادار کنید که تمام روز خود را از ن 3 یا 4 سالگی به طراحی اختصاص دهد. بهنظر مـن ایـن مـسئله باید از سرشت درونی انسان سرچشمه بگیرد.طراحی برای من به منزله نوعی بـیماری است که تمام وجودم را فرا گرفته و دیگر نمیتوانم نسبت به معالجه آن امیدی داشته باشم!بله،طراحی یک کرموزوم، یک بیماری و یـا یـک جـنون ساده است.
آیا میدانید که خوانندگان اپرا به سبب یک ناهنجاری ساده در صدایشان قدم در ایـن راه میگذراند؟
بله،شاید ایـن امر برای هنرمندان دیگر نیز صادق باشد،اما درمورد من اینطور نیست. درواقع هرکسی میتواند آواز بخواند،هرکسی میتواند نقاشی کند،اما اسـتعداد واقـعی و فـطری در وجود همگان نیست.وقتی بچه بودم،همه اوقـاتم را بـعد از مـدرسه صرف بازی فوتبال در خیابان یا طراحی میکردم بعدها که متوجه شدم تا چه حد به طراحی عـلاقمندم،رفتهرفته در مـن حـالت بیماری نسبت به این کار پیدا شد و طراحی درست مانند سرطانی بهتدریج همه اعضای وجودم را دربر گرفت.
درمورد طـنز و فـکاهی چطور،آیا به همین صورت بوده است؟
این موضوع دیگری است و درواقع میتوان گفت نگرش طنزآمیز به یـک تـحول تـدریجی نیاز دارد.در اینباره ابتدا باید پرسید آیا طنز آموختنی است.هم میتوان گفت بله و هم نه، یعنی غـیراز ایـنکه باید این مسئله جزء سرشت هر فرد باشد،در اثر تجربه و موفقیت در امور و یافتن احـساسات لازم هـم میتوان آن را آموخت و کامل کرد.
همه کودکان خوشمزگیهایی دارند و کارهایشان با نوعی طنز همراه است،پس با این حساب یـک اسـتعداد عمومی در همگان در این مورد وجود دارد؟
کودکان یک احساس عاطفی و نسبتا غمانگیز نسبت به چـیزها دارنـد و فـکر میکنند همه چیز ظالمانه است،مفهوم طنز و خوشمزگی در بزرگسالان و کودکان کاملا باهم متفاوت است. با این حال،بیشتر بـچهها وقـتی بـزرگ میشوند حال غمگینتری پیدا میکنند.خود من تا 20 سالگی فرد بسیار غمگینی بودم.آنگاه مـتوجه این نـکته شدم که غمگین بودن برای همیشه خود بسیار غمانگیز است!و سبب به هدر رفتن عمر میشود.زندگی دارای جنبههای بسیار دلانـگیز و شـاد هم هست،هنگامی که به این نکته معتقد شویم،از افکار و عقاید سیاه و غمانگیز اسـتقبال نـمیکنیم.اگر همواره در ناامیدی مطلق به سر بریم،عمر خود را بـیجهت از دسـت دادهـایم.شوخی و حرفهای خندهآور سبب سرگرمی من است و برایم امـکان و ارتـباط با دیگران را فراهم میسازد.نمیخواهم در این مورد برخورد سادهای داشته باشم.اما شوخی برایم به منزله یک زبـان اسـت و ترسیم اشکال درواقع نوعی نگارش بـه ایـن زبان اسـت، نگارشی بیکلمات...
گفتید در 20 سـالگی مـتوجه شدید که نباید غمگین بود؟
مانند بقیه من نـیز یـک پسر بچه غمگین بودم،اما همیشه دوست داشتم که به مردم بنگرم.وقتی بهطور گروهی بـا بـچهها بازی میکردم،دوستانم نمیفهمیدند که آنقدر دوست دارم آنـها را هنگام بازی تماشا کـنم،دوست ندارم شـخصا بازی کنم،البته به جز فـوتبال که هـمیشه دوست داشتم بازی کنم.
در چه زمانی طرحهای شما دارای طنز و چیزهای خندهدار شد؟
درواقع از ابتدا همینطور بـود.من هـمانطور که امروز کار میکنم،در آغاز هـم بـه هـمین شکل کار میکردم و گـاه یـک اثر غیرمنتظره طنزآمیز میساختم.میدانید کـه پیـشاز آنکه چنین کارهای طنزآمیز غیرمنتظرهای داشته باشم،در زمینه کاریکاتور دنبالهرو و نقاشی متحرک فعالیت میکردم،علاوهبر اینها در زمینه کـارهای تبلیغاتی و کـارتپستالهای خندهدار نیز همکاری داشتم.البته این امور خـود شـکلی از کارهای طنز و خـندهآور بـهشمار مـیرفت،ولی نه به طریقی که امـروزه انجام میدهم وقتی که جوان بودم،برای کتابهایی نقاشی میکشیدم،تا 18 سالگی 4 کتاب را برای کودکان نقاشی کردم.
در چه زمـانی طـراحی جزء حرفه شما محسوب شد؟
در 15 سالگی،موفق شدهام از راه طـراحی کـسب درآمد کنم و تا 23 سالگی به کاریکاتور دنباله دار پرداختم.سپس 5 سال به پرو رفتم تا به کارهای تبلیغاتی بـپردازم. نقاشی مـتحرک را از 12 یـا 13 سالگی شروع کرده بودم و در 20 سالگی یک اسـتودیو شـخصی داشـتم و بـا هـمکاران خـود آثاری را برای تلویزیون یا سینما میساختیم.
پس از 5 سالی که در پرو بودید، چه کارهایی را انجام دادید؟
به نیویورک رفتم و برای یک سال در استودیو پاراموند مشغول کار شدم و در ساختن فیلمهای Popeye همکاری کردم.در پایان یک سال در استودیو انیمیشن را برای کار در اسـتودیو تهیه کارتهای فکاهی ترک کردم(صنعتی که در آمریکا و انگلستان نوپا بود)پس از دو سال کار در آنجا،19 سپتامبر 1963 در یک شب بارانی واردپاریس شدم،درحالی که یک کلمه فرانسه نمیدانستم و کسی را در آنجا نمیشناختم 24.ساعت بعد در یک مؤسسه (Mic Mak) که کارتهای طنزآمیز و فکاهی تـهیه مـیکرد مشغول کار شدم.
مصاحبه با نشریه اولیس 2000
شما در پالمادوماژوکا زندگی میکنید،چه چیز بیشتر برایتان جاذبه دارد،جزیره خوش آبوهوا یا حالت انزوا؟
آدم تنها در هر نقطه عالم که باشد تنها است،ولی اینجا من میتوانم خیال کنم که کاریکاتورهایم را توی بطریهایی میگذارم و مـستقیم بـه دریا میاندازم و آنها از سواحل ژاپن،استرالیا،آمریکا و اروپا سردر میآورند!
محصول کار شما را نسبتا محدود تشخیص دادهاند،هفتهای چند تصویر قلمی میکنید؟
فقط یکی،بهطور متوسط سالانه 60 تا 70 کاریکاتور میکشم.
پله،فوتبالیست معروف برزیلی، برای کتاب مجموعه کاریکاتورهای فـوتبال شما مـقدمهای نوشته است.یک«شماره یک»برای تیم بیشماره جـنابعالی! بفرمایید فـوتبال چه چیزی دارد که توجه آنان را جلب کرده است؟
فوتبال از سورئالیستیترین بازیهایی است که من میشناسم،یک توپ و هزار کشمکش برای چشم تماشاگران،عقیده دارم که در مسابقه فوتبال هر حادثهای میتواند روی دهد و تصور میکنم خـودم در مـیان آن هستم.
طنز برای شما چه مـفهومی دارد؟
مـعنای نوعی حساسیت و ترس را میدهد.ترس آبا و اجدادی،ترس از زندگی یا خوب زیستن،ترس عدم توانایی در برقرار ساختن ارتباط با مردم و خیلی چیزهای دیگر.واقعهای از کودکیم به یاد دارم.روزی تا دیر وقت بیرون مانده و با دوستانم بازی کرده بـودم،هوا تـاریک شده بود و من برای رسیدن به خانه میبایست از پارک خلوتی عبور میکردم،به ناچار ترس خود را به وسیله سوت زدن تا حدی فرونشاندم.حالا هم میکوشم همین کار را در کاریکاتورهایم انجام دهم!
اگر خودتان را به جای بیننده یا خواننده اثرتان بگذارید چـه چـیز در نظرتان جـذاب وجالب میآید؟
با اجازه شما پاسختان را ساده میدهم،من به سینمای کمدی و فیلمهای مضحک دهه 1930 بیشاز همه علاقمندم.هنرپیشگان محبوبم باستر کیتون،هارولدلوید و چارلیچاپلین هستند.راستش هـنوز خودم را در حالوهوای همان دوره و زمان رویایی و ضمنا واقعی حس میکنم.