ایران کارتون:
قبل از اینکه به مطلب این مقاله اشاره کنم، لازم است یکبار این نکته را یادآور شویم که بحثهای ما پیرامون چگونگی دستیابی به ایده های بکر است. روشهایی که تاکنون ارائه شده است تنها می تواند یک الگوی کلی به شمار آید. این شمائید که باید با تلاش و کار هر چه بیشتر خلاقیت را در خود پرورش دهید.
اما تکنیکی که در این مقاله برای علاقمندان هنر کاریکاتور مطرح می شود، روشی است که پیرامون اصل «هیاهوی بسیار بر سر هیچ» دور می زند. در این تکنیک، طراح مقدمات و تمهیدات فراوانی را برای دستیابی به یک نتیجه بسیار جزیی فراهم می آورد. نتیجه ای که هیچ تناسبی با آن همه مقدمات از به کارگیری تمهیدات بصری، یا ابزارهای متنوع دیگری استفاده می شود، آنچنان که برای درک اثر مخاطب ناچار باشد زمان نسبتا زیادی صرف کند. انرژی مصرفی در اینگونه پروژه ها! غالبا چشمگیر و ماده اولیه به کار رفته در آن نیز قابل تامل است. با توجه به اینکه انتقال اینگونه مفاهیم به وسیله نمونه های تصوری جزء روال همیشگی آموزش ماست، این بار نیز مطالب خود را با بررسی آثار کاریکاتوری که این تکنیک در آنها به کار رفته است، دنبال می کنیم.
تصویر (۱) یکی دیگر از آثار هنرمند برجسته آرژانتینی موردیلو است. در این تصویر یک نوازنده با گردآوری و اتصال دهها متر لوله برنجی ساز عظیمی را که با حوصله بسیار زیاد و لابد با صرف زمانی طولانی ساخته به دست دارد. او در این ساز عظیم الجثه خود کلیدها، شاسیها، و کانالهای ویژه ورود و خروج هوا تعبیه کرده است. او ظاهرا تمام تجربه چهل و چند ساله! خود را وقف تکوین آن کرده است، ولی سرانجام اینهمه تمهیدات چیست و نتیجه کار کدام است؟ ناله ای ضعیف! ارمغان آنهمه لوله برنجی پیچ در پیچ و آغشته به تجربه سالیان. کاری که یک سوتک پلاستیکی بچگانه نیز می توانست انجام دهد.
نکته بسیار مهمی که لازم است در نظر داشت این است که «اصل عدم تناسب» را باید به صورتی مورد استفاده قرار داد که فاصله «مقدمه تا نتیجه» تا آنجا که امکان دارد، افزایش یابد. اگر ما بتوانیم مقدمات کار را شاخ و برگ بدهیم و از سوی دیگر نتیجه عمل را خرد و ناچیز جلوه گر سازیم، در آنصورت به بهترین نتیجه از طرح خود دست یافته ایم.
در واقع لطافت موضوع در همین جاست. ما برنامه ریزی مفصل و گسترده ای را برای دستیابی به نتیجه ای ناچیز تدارک می بینیم. این، «گستردگی» و «ناچیزی» در ارتباط با یکدیگر آفریننده نسبتی کاملا معکوس اند.
اگر ما بتوانیم گستردگی مقدمات را به حداکثر و ناچیزی نتایج را به حداقل برسانیم دیگر مشکلی نخواهیم داشت.
چندی پیش میهمان آشنایی بودیم. بالاخره پس از حال و احوال پرسی، سفره را پهن کردند، بعد نمکدانها را آوردند، بعد فلفل دانها را سپس بعد یخدانها را، بعد قاشقها را، بعد کارد و چنگالها را، بعد پیش دستیها را بعد لیوانها را، بعد پارچها را بعد دستمال کاغذیها را و آخر سر هم یک ظرف سبزی بزرگی که چند برگ ریحان، بیحال افتاده بودند! خلاصه سفره به ظرفیت تکمیل رسیده بود. ما پیش خود گفتیم دیگر جایی نمانده است! اینها می خواهند غذا را کجای سفره بگذارند؟ باری، پس از سپری شدن لحظات سرنوشت ساز، سرانجام دو جفت تخم مرغ نیمرو توسط کدبانوی خانه در مرکز سفره گذاشته شد.
این ضرب المثل مشهور بین مردم که «آفتابه لگن شش دست شام و ناهار هیچی» دقیقا به همین معناست وروی هم رفته بیانگر اصل «هیاهوی بسیار بر سر هیچ» است.
در این تکنیک طراح وظیفه دارد موقعیتهای گوناگون را به دقت بررسی کرده، آنقدر عناصر را کم و زیاد کند تا به بهترین شکل از اصل عدم تناسب دست یابد.
در اینجا لازم است مقایسه ای بین بیان کلامی و بیان تصویری «اصل عدم تناسب» انجام دهیم و بویژه تفاوتها و مشکلات بیان تصویری این اصل را بازگو کنیم. برای ورود به این مبحث یکبار دیگر به مثال مهمانی دقت کنید. شما وقتی مطلبی را می خوانید، کلمات یکی پس از دیگری از مقابل چشم شما می گذرد بنحوی که اگر جمله و یا مطلب تمام نشده باشد از نتیجه آن نمی توانید با خبر شوید. به همین دلیل نویسنده ای که این تکنیک را به کار می برد در هنگام نوشتن می تواند مطمئن باشد که نتیجه مقدمه چینیهای او به صورت یکجا و غیرقابل انتظار برای خواننده باشد ولی برای طراحان ایجاد این امکان به راحتی در دسترس نیست. زیرا زمانی که شما به تصویری نگاه می کنید، به نظر میرسد که کل اثر یکباره خود را به شما می نمایاند. بنابراین طراح با این سئوال مهم و اساسی روبروست که چگونه می توان، با این تکنیک، در تصویری که یکجا رویت می شود، بین مقدمه و نتیجه فاصله ایجاد کرد؟
در پاسخ این پرسش باید گفت که عمل دیدن به یکباره صورت نمی گیرد یعنی چشم زمانی که تصویری را می نگرد در آن واحد کل گستره آن را دریافت نمی کند. زیرا عمل دیدن به صورت نقاط پیوسته و با سرعت زیاد صورت می پذیرد این عملکرد چشم امروزه به وسیله پژوهشهای علمی ثابت شده است. دستگاه های پیشرفته ای نیز وجود دارند که قادر به ثبت حرکات چشم بر روی تصاویر است. اینگونه دستگاه ها را مقابل چشم بیننده قرار می دهند و از او می خواهند تا تصویری را نگاه کند. در این حال دستگاه به ثبت نقاطی می پردازد که چشم به روی آن خیره می شود. نکته جالب اینکه هر چقدر نقاط ثبت شده بیشتر باشد، می توان نتیجه گرفت که آن نقطه تصویر از نظر دیداری دارای ارزش بیشتری است.
از آنچه که گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که امکان فاصله گذاری و مقدمه چینی در تصویر نیز وجود دارد. تنها باید در هنگام ترکیب عناصر و چیدن آنها بر روی کاغذ دقت لازم را به خرج داد. حال بار دیگر به بررسی تصویر (۱) باز می گردیم تا ببینیم موردیلو چگونه بین مقدمه و نتیجه فاصله ایجاد کرده است.
شما یکبار به سرعت این تصویر موردیلو را از مقابل چشمان خود عبور دهید. هر جزئی از تصویر که در این لحظه در ذهن بنشیند، می تواند یک جزء با اهمیت تصویر تلقی شود. که معمولا چشم در هنگام دیدن تصویر از آن نقطه و یا نقاط شروع به دیدن می کند. البته اگر این تعداد نقاط با اهمیت زیاد باشد، بیننده سردرگم می شود. برای پرهیز از این سردرگمی لازم است طراح در هر تصویر تنها یک نقطه با اهمیت داشته باشیم و نقاط دیگر به ترتیب اهمیت در مراتب بعدی چیده شود، تا ببیند در هنگام رویت تصویر از آن نقطه شروع به دیدن کرده، تمام گسترده تصویر را مرور کند. این نقطه تاکید یا عنصر برتر در اثر موردیلو همان نوازنده چهل و چند ساله است!
شاید بپرسید چه عواملی باعث می شود که مرد بعنوان عنصر برتر در تصویر خودنمایی کند؟ جواب این است که اولا انسان در میان اشیا چشم را بیشتر به سوی خود جلب میکند. به دلیل اینکه انسان موضوع اصلی است و اوست که محور عمل است. ثانیا موردیلو برای تاکید بیشتر لباس مرد را مشکلی کرده است تا در سطح کاغذ سفید و خاکستری خود را بیشتر به بیننده بنمایاند.
بعد از آنکه مکانیزم دیدن از مرد نوازنده آغاز شده مقدمه چینی موردیلو شروع می شود و آنقدر ادامه می یابد که چشم منتظر یک نتیجه بسیار بزرگ باشد، ولی ناگهان با ناچیزی به دست آمده، روبرو می شود. اینجاست که موردیلو ما را به بازی می گیرد و باواقعه ای روبرویمان میکند که انتظارش را هرگز نداشتیم. عکس العمل ما بعد از وقوع این حادثه به شکل خنده بروز می کند.
«هیاهوی بسیار بر سر هیچ» می تواند به عنوان یک تکنیک مستقل برای ما مطرح باشد، تکنیکی که مقدمه ای بس سترگ را فدای نتیجه ای بس ناچیز می کند. به مثال دیگر دقت کنید.
در تصویر (۲) سوارکار، برای رسیدن به توالتی که در قله کوه قرار دارد، اسب خود را چهار نعل به سوی قله می راند. سوارکار مرتب دامنه را دور می زند و افسار را شل و سفت می کند تا خود را مقصد نهایی! نزدیکتر سازد. او همچنان دور می زند و عرق می ریزد و انرژی مصرف می کند و اسبدوانی می کند تا ... چی؟ براستی اینهمه هیاهو برای چیست؟ آیا سوارکار نمی توانست در همان دامنه به اصطلاح کارش را انجام دهد و از این همه مقدمات و تمهیدات صرفنظر کند؟
حال همین طرح را با طرح (۱) مقایسه کنید، کدامیک از عدم تناسب بیشتری برخوردار اند؟ به نظر می رسد که طرح از این عدم تناسب، بهره بیشتری برده باشد. بنابراین به تکنیک مورد اشاره نزدیکتر است. بی شک بعضی می خواهند بدانند که یک طرح چه اندازه از تناسب یا عدم تناسب برخوردار است؟ در پاسخ به این سئوال به توضیح کوتاهی نیاز خواهیم داشت اینگونه طرحها تماما از دو عنصر مقدمه و نتیجه تکوین می یابند. هر چه نتیجه نسبت به مقدمه نیاز کمتری داشته باشد، طرح ما از عدم تناسب بیشتری برخوردار خواهد بود و این به تکنیک مورد بحث نزدیکتر است. برعکس، اگر نتیجه و مقدمه لازم و ملزوم یکدیگرند باشند، در این حالت طرح فاقد تکنیک یاد شده است و ارزش خود را از دست خواهد داد.