از خودتان و دوران کارتان برای ما بگویید؟
من هم تا سن ۲۰ سالگی بزرگسالی غمگین بودم. بعد فهمیدم که تمام مدت غمگین بودنم واقعا غم انگیز است و اتلاف وقت بیهوده، زندگی خیلی کوتاه است. وقتی انسان این را می داند نباید افکار سیاه را به مغز خود راه دهد. به همین دلیل است که این جمله بوریس ویان (Boris Vian) را دوست دارم که می گوید: «طنز و شوخی ادب نومیدی است.» این جمله همه چیز را توضیح می دهد. همیشه ناامید بودن اتلاف وقت است. طنز و فکاهی مرا سرگرم می کند و اجازه می دهد با مردم ارتباط برقرار کنم. من جز افرادی نیستم که به راحتی صحبت می کنند و فکاهی تقریبا به رغم خودم به زبانی برایم تبدیل شده است. گرافیسم من نوعی خط است، خطی بدون شرح.
در واقع همیشه و در همه لحظات، من کار فکاهی را همین طور که امروز عمل می کنم، آغاز کردم. اما قبلا آن را بر حسب شرایط و موقعیت ها، گاه به گاه، انجام می دادم، می دانی که پیش از ترسیم صحنه های کوتاه و خنده آور در کار کشیدن داستان های مصور و نقاشی متحرک و تبلیغات و کارت های فکاهی بودم. البته این ها هم شکل هایی از طنز است، اما نه به شیوه ای که امروز انجام می دهم. وقتی خیلی جوان بودم، تصاویر کتاب ها را ترسیم می کردم. در سن ۱۸ سالگی چهار کتاب مخصوص کودکان را طراحی کردم.
در سن ۱۵ سالگی بود که شروع کردم به پول درآوردن از راه ک شیدن. تا ۲۳ سالگی به کار داستان های مصور طنزآمیز پرداختم. در این سن، برای مدت پنج سال به پرو رفتم و وارد کار تبلیغات و آگهی شدم. نقاشی متحرک را در سن ۱۲، ۱۳ سالگی در خانه ام شروع کرده بودم. در ۲۰ سالگی، با تعدادی از همکارانم استودیویی داشتیم که در آنجا سکانس هایی برای تلویزیون و سینما تهیه می کردیم.
آیا این آغاز سبک کنونی شما بود؟
سبک کنونی ام در ۱۹۵۹ در پرو آغاز شد. هنگامی که کارت هایی تهیه می کردم که حاوی شخصیت های بدون جنسیت بودند و می شد آن ها را هم برای مردها فرستاد و هم برای خانم ها، باید شخصیت های مبهمی پیدا می کردم که در آمریکا به آن ها «سیب زمینی» می گفتند. آن ها در واقع نوعی سیب زمینی بودند که دست و پا داشتند. امروز هم اگر شخصیت های مرانگاه کنی، می بینی که صرفا سینه آنها تفاوت میان زن و مردم را مشخص می سازد. من تقریبا نیازی به امضای طرح هایم ندارم، زیرا این شخصیت های کوچک و عجیب و غریب خودشان سبک کارم را مشخص می سازند و ادامه مستقیم «سیب زمینی» های پرویی ام هستند.
در واقع، از آغاز کارت، این احساس به همه دست داد که تو را می شناخته اند!
بله، جالب و مسخره است. کارم در مدت زمان نسبتا کوتاهی رونق گرفت و سرعت این تحول از لحظه ای که وارد کار کارتون شدم، بیش تر شد. در این زمان، من ۳۴ سال داشتم. حدود۳۸ یا ۴۰ ساله بودم که کم کم مشهور شدم. در این سن، سمپه از ۲۰ سال قبلش سمپه شده بود ... وقتی اولین طرح هایم را در «لویی» یا «پاری ماچ» نگاه می کنم، به خود می گویم که شانس آوردم، زیرا خیلی بد بودم. کم کم وضع بهتر شد و بعد موفقیت از راه رسید. اما تا ۱۹۷۰ بود که اوضاع با انتشار کتابم، «بوگالیون» در نمایشگاه فرانکفورت واقعا بهتر شد و من از در به دری درآمدم...
آیا گاهی کارهایتان را می دزدند؟
البته، بارها آن ها را مخفیانه چاپ کرده اند و خیلی وقت ها هم از روی آن ها تقلید کرده اند. باید بگویم که تقلید کردن از سبک من آسان است. من وکلایی دارم که دنبال متوقف کردن اینگونه اقدامات و یا گرفتن غرامت اند. اما این کار به هر حال دشوار است. در میان کارهای خوبی که برایم پیش می آید، به تازگی چیز فوق العاده ای را افتتاح کردم. برای به آب انداختن یک کشتی به ایتالیا رفتم که سراسر آن را با طرح های من تزئین کرده بودند. تمام بدنه آن پوشیده از طرح های من بود! این کشتی از سواحل ایتالیا به جزیره الب می رود و بر می گردد ودیدن طرح هایم در حال حرکت خیلی زیباست! من به محل رفتم، اما همه جیز را همکارانم قبلا آماده کرده بودند من باید فقط برای افتتاح به آنجا می رسیدم.
آیا فکر می کنی نقاشی اتان رو به افول گذاشته است؟
نه، اصلا تنها چیزی که در آن هرگز افول نخواهم کرد، کارم است. فکر می کنم تکنیک من امروز به حدی رسیده که میل دارم بعضی از بهترین فکاهی هایم را دوباره بکشم و آن ها را به سطح کنونی ام برسانم. در بین بهترین فکاهی هایم تعدادی را انتخاب کرده ام. در واقع، تا به امروز ۱۳۰۰ کارتون تولید کرده ام. از این تعداد، در حدود ۵۰ کارتون را که به نظرم کلاسیک شده اند برگزیده انم. بعد هم، صد طرح دیگر را که به نظر خودم خوب بوده اند جدا کرده ام! داوری در مورد بقیه هم با من نیست، اما چند کار هست که هرگز نبایدآن ها را می کشیدم.
از تکنیک کار صحبت کنیم.
پیش از هر چیز باید بدانید که من خیلی سخت طراحی می کنم. هر کدام از کارتون هایم پنج یا شش بار کار شده اند آن هم روی کاغذهای کالک که من از دو طرفشان استفاده می کنم و این کار آن قدر ادامه دارد تاصفحه آرایی تصاویر راضی ام کند. آهنگ، نظم و ترتیب و هماهنگی صحنه فکاهی بسیار اهمیت دارد. طنزهایی هست که اگر راه حلی گرافیک برایشان پیدا نکنم، نمی توانم آن ها را اجرا کنم. من با مداد چیزهای زیادی می سازم. یک چیز به ظاهر ساه وقت که یکبار ظاهر می شود، نتیجه خط خطی کردن های زیادی است. کشیدن برای من هرگز آسان نبوده است.
از لحظه ای که ایده ای در سر دارید تا زمان اجرای آن به ترتیب چه می گذرد؟
وقتی ایده ای دارم، آن را در دفتری یادداشت می کنم. ایده هایم دیداری هستند، آن ها را می بینم و به زبانی که تنها برای خودم قابل فهم است و یک اسپانیایی کاملا تغییر یافته و خودمانی است. یادداشت می کنم. گاه، کلماتی مرا برای ایجاد یک فکاهی بر می انگیزند، اما این امر نادر است. اغلب، تصاویر مرا به این فکر می اندازند. وقتی ایده را یادداشت و شماره گذاری کردم دیگر فراموشش می کنم. معمولا هنگامی به این دفتر مراجعه می کنم که بخواهم یک ایده خیلی قدیمی را بکشم. این کار به من اجازه می دهد بینشی عینی گراتر از ایده هایم داشته باشم.
بعضی ایده ها هم هستند که یادداشتشان می کنم، اما هرگز به تصویر در نمی آورم. زیرا در وهله اول به صفحه آرایی و آهنگ لازم برای قابل فهم کردن ایده فکر می کنم و سعی می کنم در حد امکان از هر چیزی که از سوی بیش ترین تعداد خوانندگان فهمیده نمی شود. دوری کنم. به همین دلیل است که فکاهی ام را ابتدا به ابعاد یک تمبر پست نقاشی می کنم تا میزان پاژ آن را ببینم. سپس بر روی صفحه کالک کار می کنم. پس از چهار یا پنج بار کشیدن، نقش نهایی را روی کاغذ اصلی می برم. رنگ ها بعدا اضافه می شوند، گاه هفته ها یاماه ها بعد.
وقتی تمرکز می کنید، به موسیقی هم گوش می دهید؟
سئوال خوبی است، کار من سه مرحله دارد: وقتی دنبال ایده می گردم، سکوت کامل است. وقتی یک کار مکانیکی رومره انجام میدهم، به رادیو و یا موسیقی متفرقه گوش می کنم. و بالاخره وقتی از مرکب استفاده می کنم نیاز دارم کسی کمک کند، زیرا این کار برایم بسیار دشوار است و در این حال به موسیقی باروک گوش میدهم. به این ترتیب، باید در کتاب هایم اضافه کنم: «با همکاری ویوالدی، موزارت، باخ، ...» زیرا آن ها هستند که به من در مرکب کاری کمک می کنند.
وقتی رنگ آمیزی می کنی، به چه چیز گوش می دهی؟
گفتم که برای انجام یک کار دشوار به موسیقی باروک گوش می کنم یک بار که مرکب کاری تمام شد، رنگ آمیزی بسیار راحت است از همه کارهایی که انجام میدهم، این تنها چیزی است که برایم آسان است. وقتی تصمیم گرفتم چه رنگ هایی استفاده کنم، رنگ پایه را می زنم و باقی کار دیگر برایم جشن است. در این موقع است که به رادیو گوش می دهم، اما فقط رادیوهایی که تبلیغات ندارند. بنابراین، در حین کار کردن به مصاحبه ها گوش میدهم و مثل این می ماند که همزمان با کشیدن، روزنامه یا کتاب هم می خوانم!
آیا الهام همیشه بدون مسئله می آید؟ ایده ۵۰ کارتون سالانه اتان را راحت پیدا می کنید؟
راحت که نه. چون برای الهام گرفتن بیش از اندازه کار می کنم. چیزی که متعجبم می کند این است که همیشه الهام را پیدا می کنم. وقتی کار طراحی های فکاهی بدون شرح را شروع کردم – البته به طور اجباری – چون هنگامی که در پاریس بودم زبان نمی دانستم.
به سمبولیسم کتاب هایت بر می گردم. در صحنه های فکاهی ات اغلب شخصیتی وجود دارد که پیش از رسیدن به خواسته اش مجموعه ای از آزمون ها را پشت سر می گذارد و با موانع زیادی روبرو می شود.
و اگر هم شکست بخورد، هرگز امیدش را از دست نمی دهد.
این از نکاتی است که از آن ها صحبت کردیم و به موضوع اولیه زندگی و مرگ باز می گردد.
در کارهای من همیشه هدفی وجود دارد، اگر چه ممکن است ناشناخته بماند. درست مثل زندگی ما به سوی چیزی می رویم که نمی شناسیم و شاید هرگز به آن نرسیم. یک خلبان که نامش را فراموش کرده ام، می گفت: «همیشه بالاتر، همیشه دورتر» کتاب ها و صحنه های فکاهی من همین است. اصل موضوع، ناامیدی و تنهایی است اما امید و خوش بینی هم وجوددارد. من یک بدبین بسیار خوش بین هستم ... می بینی، از خودم طوری صحبت می کنم که انگار کسی دیگری است!
آیا موفقیت تغییری در روش زندگی اتان به وجود آورده است؟
البته، کمی. بعضی چیزها را برایم آسان تر کرد، زیرا من بسیار خجالتی هستم. حالا مردم به طرفم می آیند. اما یک چیز نگرانم میکرد و آن هم این بود که مادرم کارم را درک نمی کرد. او از این که موفق شده بودم به خود می بالید، از من بسیار راضی بود اما کارهایم را نمی فهمید! او زنی بسیار ساده بود که خواندن و نوشتن را به خوبی نم یدانست و از نوع خط من هیچ سر در نمی آورد. در واقع ما تقریبا در مورد هیچ موضوعی همدیگر را درک نمی کردیم ...
به طور کلی، هفته ای یک کارتون داری که یک جای دنیا منتشر می شود.
به طور کلی بله، هفته ای یک کارتون. امااین به معنای آن نیست که هر هفته یک طرح می کشم. در واقع چندین کار را به طور همزمان ترسیم می کنم و بعد دست می کشم. مثلا وقتی به آرژانتین می روم یک ماه کار نمی کنم. یعنی این که دورانی وجود دارد که من در طول آن به شدت کار می کنم ودورانی که کار کنار می گذارم و عازم سفر می شوم. اما سعی می کنم ۵۰ کارم را در سال تولید کنم.
آیا تعریفی از طنز و شوخی دارید؟
تعریف من این است: «طنز و شوخی، نوعی محبت ترس است.»