از آن سـالهایی کـه از هـنرمند متعهد نامی برده میشد و یا اصلا کلمه «تعهد»در دهان آدمها میگشت خیلی فاصله نداریم،اما ایـن روزها تعهد داشتن یعنی رادیکالیسم؛یعنی این که اگر کسی مثل خودش و برای افـق خودش بنویسد یا نـقاشی کـند و طرح بزند،باید او را مرتجع دانست؛او یک رادیکال است.
دریغ از این که هنرمند همیشه باید برای آمال و آرزوهای دل خودش کار کند و از آن مهمتر انسان بماند.هیچ وقت فکر میکردید در جهان روزی برسد که عدهای به سرزمین دیـگری بریزند و جهان از ترس این که نگویند:«اینها با قافله پیشرفت همراه نیستند»سکوت کند.
حداقل در کاریکاتور هنوز آرمانخواهی نمرده است.روزی که نمایشگاه«فلسطینی خانه ندارد» برگزار شد،از این که این همه کاریکاتوریست در جهان میان تـانک و کـودک،طرف انسانیت ایستادند، احساس خوبی پیدا کردم.
هنرمند به تفاهم نامهها،معاهدهها و استدلالهای تاریخی و مرزکشیهای سیاسی کاری ندارد.شرف او تنها این را میفهمد که کودکی که برای ترک نکردن زادگاهش به تانک سنگ پرتاپ مـیکند،نمیتواند جـانب سرب و فولاد را بگیرد.
نمیدانم چه بلایی بر سر آرمانخواهی آمد؛ چرا همه چیز ملغمه شد.چرا اگر آدمیزادی از رفاه، آسودگی و آرامش گفت،یعنی که او...؟یا اگر هنرمند دیگری از درد و غـم و اجحاف نوشت،یعنی که او...!و اگر کسی بیعدالتی را کشید.محکوم به سیاسیزدگی است.
جهان هنر برای ادامه داشتن نیاز به آرزو دارد.خیلیها میکوشند برای ناکامی هنر در این دههها دلایل مختلف زیباییشناسانه یا توجیهات اجـتماعی و سـیاسی بـیابند،در حالی که هنرمند بی اتـوپیا زیـنت المـجالسی بیش نیست و امروز جهان هنر از بیخاصیتیاش رنج میبرد و الا کارهای امروز هم تکنیکیتر شدهاند و هم این که آدم معاصر درک درستتری از فضایی که در آن زنـدگی میکند،دارد!
امـا چـرا فیلم،کاریکاتور،نقاشی و ادبیات امروز تا به این میزان از شـاهکار شـدن فاصله گرفته است؟آیا همهی علتها را نباید در هنرمند جستوجو کرد!؟
هنرمندی که به فضای انسانی پیرامونش واکنش نشان ندهد،مطمئنا در دیدن و اسـتدلال و اسـتنتاج مـاجراها و رفتارهای اطرافش دچار مشکل -و یا خیلی منصفانهتر- تناقض میشود. هـنرمند باید بتواند در مقابل تمام حوادث خیلی صادقانه و بیآنکه از کسی یا جایی متاثر باشد، واکنش نشان بدهد.اگر عکس العـمل او بـه عـنوان انسان طبیعی با همه وجوه ذهنی،مادی و معنویاش در تجانس بود،او را هنرمند مـیشناسیم و اگـر حادثهای او را وا داشت تا به شکلی عارضی واکنش نشان دهد یا باید حادثه را با شک دید یا این کـه بـاید مـعتقد بود در برانگیختگی روحی او شبههای وجود دارد.
غرض از این نوشته تائید تمام و کمال تـصاویر شـجاعی نـیست،بلکه روح جاری درون این کتاب به معنای صراحت کاریکاتوریست در بازگو کردن ذهنیاتش و نترسیدن از هرگونه موضعگیری(در شـرایطی کـه جـامعه فرهنگی شجاعت ابراز عقیدهاش را از دست داده است)موجب میشود کتابهای قبلی شجاعی را نیز جدیتر نگاه کـنیم.این مـاجرا که او مصلحتاندیشیهای روشنفکرمآبانه این سالها را ندارد و حاضر به رسمیت شناختن فضای روشنفکری حـاکم نـیست و بـا وجود دانستن شرایط موجود،کتاب اخیر یا«گامبهگام به روشنفکری»را چاپ میکند،موجب میشود آثارش را فراتر از یـک وسـوسه شخصی یا صرفا کاریکاتورهای مطبوعاتی ببینیم.او هر چند وقت یک بار با رفـتاری ایـن چـنینی به ما نشان میدهد با آن جوانی که روی دیوارهای خیابان فرودگاه نقاشی میکرد، تفاوت چندانی ندارد.
اگـر بـا پیشانگارههای سیاسی به آثار هنری نگاه نکنید و به دنبال ایدئولوژیسازی در آنها نـگردید،آنگاه هـنرمند را تـنها به صرف عقاید شخصی شماتت نمیکنید.
سید مسعود شجاعی از اندک هنرمندان انقلابی ایران است که ذره ای از سـنگرها و آرمـانهای ابتدایی خود عقبنشینی نکرده است،هر چند او نیز در این سالها روح پرشور،جنجالی و هـیجانزده آثـارش را با میلی انسانی در استقرار امنیت و آرامشی خردمندانه تلطیف کرده است.وقتی به آثار او و تلاشهای چهارده،پانزده سالهاش در«کـیهان کـاریکاتور»و خانه کاریکاتور نگاه میکنم،در مییابم که همیشه در مقام آدمی اجرایی،روح انقلابیاش را حـفظ کـرده است.
ایرانیان پس از ۲۸مرداد هیچگاه آمریکا را به سـبب دخـالت آشـکار در حقوق مسلم خود نبخشیدند و به آنها بـه چـشم غاصبان و حامیان اجحاف بر ملتها نگریستند،اما پس از انقلاب و در حوادث سیاسی و تاریخی سالهای اخیر و آشـکار شـدن شکاف میان حکومت آمریکا و ارتـش وابـستهاش با خـواست جـامعه خـردمند،عموما حساب و ارزیابی حکومت و مردم آمریکا در نـظر ایـرانیان دچار تغییر شد.
در جایجای کتاب،شجاعی سعی میکند که استثمار ذهنی مردم آمریکا تـوسط قـدرتهای سیاسی آن کشور را به بینندهاش نشان دهـد.آنچه بیان این کتاب را بـه شـدت تیز و برنده میکند،همدردی و مشارکت ذهـنی شـجاعی با تنهاییها و سردرگمیهای سرباز آمریکایی در سرزمینی غریبه است.تاکیدی که او بر عدم تطابق و مـیل فـردی سربازان با خواست میلیتاریستی حـکومت آمـریکا مـیکند،از همان جنس مـوضعگیریهایی اسـت که موجب میشود هـنوز شـجاعی را کاریکاتوریستی سیاسی بدانیم.
رعایت تکنیک چشم آشنای مجلات سیاسی آمریکا در خلق این تصاویر به عـملکرد کـاهنده و پایندهی شجاعی کمک شایانی کرده اسـت،به طـوری که امـکان نـدارد هـیچ مخاطب آمریکایی در مقابل ایـن تصاویر بیتوجه بماند،یا مجبور است با شجاعی همراه شود یا او را بخشی از دشمن فرضی به قـول خودش«آزادی»بداند.
زمـانی که کودکی را در خیال قبر پدرش ترسیم مـیکند یـا روی سـنگ قـبرها مـینویسد«به زودی»یا«برای چه»یا سـربازهای مـسلح را در موقعیتهایی کاملا عاطفی قرار میدهد،نباید انتظار داشته باشد مخاطب آمریکایی تمایز میان انساندوستی او با نفرت خـودی شـده و درونـی ایرانیان از آمریکا را درک کند.هر چند فاصله میان ایـن رأفـت و خـشونت تـنها بـا هـنر پر خواهد شد!اما غربیها اسیر همان پارانویایی شدهاند که قصد داشتند با آن جهان را فتح کنند.رسانهها بیش از آن که ملتهای این سوی آب را بفریبند،در سرزمینهای خودشان کارکرد فریبنده پیدا کردهاند.
برای ذهـنی ایزوله شده جز تهاجم و خشونت چیز دیگری مقدور نیست،بنابراین تمامی راههای گفتوگو با آن بسته است؛ولی این دلیل و برهانی نیست تا هر انسان در مقام خودش به نفی هر آنچه مذموم مـیداند، اقـدام نکند.
هر کس زمین را جای خطرناکی برای زیستن کند،دشمن هنرمند محسوب میشود و در واقع هنرمند وکیل مدافع و مدعی العموم تمام انسانیتی است که بدان باور دارد.باورها بسیارند،اما در یک نقطه اشتراک دارنـد،هر چـیز زشتی هنرمندانه نیست.
هنرهای تجسمی/ شماره ۲۷