بی شک، برای بسیاری از کاریکاتوریست ها و علاقمندان به هنر کاریکاتور، دوسالانه کاریکاتور تهران در یک کاتالوگ نمایشگاه و اسامی برندگان خلاصه می شود. تا قبل از دوسالانه هفتم، برای خود من هم به عنوان یک کاریکاتوریست شرکت کننده دوسالانه مفهومی جز کارهای نمایشگاهی و اسامی برندگان نداشت. اما دوسالانه هفتم به من نشان داد این مسابقه هدف مهم تری را نیز دنبال می کند. که معرفی کاریکاتور ایران به سایر کشورهاست. دعوت از کاریکاتوریست های طراز اول دنیا و آشنا ساختن آن ها با کاریکاتور ایران و استفاده از نظرات و پیشنهادهای این افراد، باعث بالا رفتن سطح کاریکاتور کشورمان و معرفی آن به جهانیان خواهد بود.
تابستان امسال، مدتی پس از بازگشت به ایران، به دفتر مجله «کیهان کاریکاتور» رفتم تا از نزدیک با دوستان زحمت کشی که در مدت اقامتم در روسیه با آن ها همکاری داشتم، ملاقات کنم. همان جا در گفت و گویی که با آقای بنفشه داشتم، قرار شد در دوسالانه هفتم به عنوان مترجم، یوری کوزوبوکین را همراهی کنم.
سوم آذر
ساعت ۸ شب، امین مویدی، دبیر اجرایی دوسالانه، با همراهم تماس گرفت و گفت کوزوبوکین ساعت ۱.۳۰ وارد تهران می شود و به همین خاطر از من خواست به هتل لاله بروم تا از آن جا به فرودگاه برویم. حدود ساعت ۱۱ شب بود که به همراه مسعود شجاعی به طرف فرودگاه بین المللی امام خمینی حرکت کردیم.
پرواز کیف با بیش از ۱ ساعت تاخیر به زمین نشست و کوزوبوکین ساعت ۲.۳۰ وارد تهران شد. شجاعی کوزوبوکین را درآغوش گرفت و بعد من با کوزوبوکین دست دادم و به روسی گفتم: به ایران خوش آمدید. این جمله کوزوبوکین را زیاد ذوق زده نکرد، احتمالا در آن لحظه فکر کرد این جمله تنها جمله روسی است که بلدم، اما وقتی ادامه دادم گفتم من روسی را خیلی خوب بلدم و امیدوارم در مدت اقامت تان در ایران بتوانم به شما کمک کنم، چشمانش از خوشحالی برقی زد و فوری پرسید روسی را از کجا یاد گرفته ام و بدون مقدمه شروع به توضیح دادن کرد که چطور پرواز کرده اند و چطور به زمین نشسته اند و غیره.
وارد پارکینگ فرودگاه که شدیم، کوزوبوکین گفت مشکلی پیدا کرده است. اول فکر کردم چمدانش گم شده یا بلیطش مشکلی پیدا کرده... تا این که گفت مشکلش این است که ۴ ساعت (فاصله کیف تا تهران) نتوانسته سیگار بکشد و این برایش بزرگ ترین غذا است، بعد توضیح داد که بدون غذا می تواند زندگی کند، ولی بدون سیگار نه! و این که تا سیگار در دست چپش نباشد، دست راستش کار نمی کند.
پس از این که سیگار کوزوبوکین تمام شد، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. تصوری که در مورد کوزوبوکین داشتم، یعنی یک پیرمرد اخمو و کم حرف در همان دقایق اولیه از بین رفت. او خیلی راحت و مهربان بود و در اول کار از من خواست به جای گاسپادین کوزوبوکین (آقای کوزوبوکین) یوری صدایش کنم!
وقتی مسعود شجاعی از من خواست تا به کوزوبوکین بگویم ما ایرانی ها بر خلاف تصور داوران خارجی که به ایران می آیند، ربطی به اعراب نداریم و فارس هستیم، کوزوبوکین گفت به خوبی می دانم و برای اثبات حرفش یک بحث طولانی را آغاز کرد که تا رسیدن به محل اقامتمان طول کشید. موضوع سخنرانی کوزوبوکین رسیدن لشکر داریوش کبیر به دروازه های اوکراین بود!
به هتل که رسیدیم کوزوبوکین را به اتاق ۸۳۹ بردم و برایش توضیح دادم از آن جا که ژان مولاتیه، داور فرانسوی دوسالانه، پروازش را از دست داده است. برنامه فردا کمی عوض شده و او می تواند بعد از خوردن صبحانه تا ساعت ۱۰ استراحت کند و ادامه دادم ساعت ۱۰ هم به نگارخانه صبا می رویم تا با بقیه داورها آشنا شویم.
۴ آذر
ساعت ۱۰ صبح از پذیرش هتل با اتاق کوزوبوکین تماس گرفتم و از وی خواستم حاضر شود تا برویم. او گفت قبل از رفتن لازم است با همسرش تماس بگیرد و اضافه کرد از صبح تلاش کرده به اوکراین زنگ بزند، اما نتوانسته و از من خواست به اتاقش بروم و کمکش کنم تا با خانه خود تماس بگیرد. مشکل کوزوبوکین در یک صفر خلاصه می شد، بعد از اضافه کردن یک صفر در اول شماره اش به همسرش گفت به راحتی وارد تهران شده و در فرودگاه مسعود به استقبالش آمده است و گفت: باورت می شود این جا یک پسربچه؛ هست که روسی حرف می زند! همسر کوزوبوکین هم گفت شانس آورده که دیشب به تهران پرواز کرده، چون همان شب برف سنگینی در کیف آمده و تمامی پروازهای خارجی لغو شده است.
پس از تماس کوزوبوکین لباس پوشید و با هم پایین آمدیم و تاکسی گرفتیم و به نگارخانه صبا رفتیم. در آن جا بقیه داورها: جواد علیزاده، بهمن عبدی، محمدعلی بنی اسدی، استاد غلامعلی لطیفی، یان اوپ دبیک (مهمان ویژه دوسالانه) و جیوانی سورسینلی (ژیوکس، داور ایتالیایی و رئیس پایگاه فانوفانی) منتظر ورود ما بودند. همه با دیدن کوزوبوکین بلند شدند و به خوش آمدگویی و احوالپرسی مشغول شدند. تا ساعت ۱ بعدازظهر به حرف زدن گذشت و من در این مدت داوران ایرانی را به کوزوبوکین معرفی کردم. ساعت ۱ به قسمت زیرزمین نگارخانه رفتیم تا نهار بخوریم. کوزوبوکین محو آینه کاری ها، لوسترها و گچبری های آن جا شده بود و مدام تعریف می کرد و سئوال می پرسید. ساعت ۲ داوری مقدماتی روی کاریکاتورهای چهره رسیده به بخش های آزاد و سالمندان صورت گرفت و قرار شد داوری به صورت جدی تر در روز بعد و با حضور ژان مولاتیه صورت بگیرد.
۵ آذر
روز پنجم آذر نیز همانند روز قبل به داوری آثار رسیده اختصاص داشت. خوشبختانه، شب قبل ژان مولاتیه هم به جمع داوران پیوسته بود. هیئت داوران از صبح تا هنگام تاریک شدن هوا به داوری آثار پرداختند و برندگان را مشخص کردند. کوزوبوکین با وسواس خاصی به انتخاب آثار رسیده می پرداخت. شماره کاریکاتورهایی را که از آن ها خوشش می آمد، بر روی کاغذ می نوشت و جلوی هر کدام به روسی شرح کوتاهی اضافه می کرد. او چندین بار از سالن های نمایشگاه بازدید کرد هنگامی که خیلی تحت تاثیر فضای نمایشگاه قرار گرفته بود، گفت: یکی از مشکلات اساسی برگزاری نمایشگاه کاریکاتور در اوکراین پیدا کردن محل مناسب برای به نمایش گذاشتن کارهاست معمولا مکان های اینچنینی را در اختیار کاریکاتوریست ها قرار نمی دهند. وی همچنین از دقت هنرمندانه ای که در پاسپارتو کردن تک تک کارها به کار رفته بود، مدام تعریف می کرد و می گفت در جشنواره های دیگر معمولا کارها را بدون قاب و پاسپارتو کنار هم روی یک سطح می چسباندند تا کار خودشان را راحت تر کنند.
یکی دیگر از نکات جالب آن روز بازدید آقای صفار هرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، از نمایشگاه بود. در هنگام معرفی کوزوبوکین به او وقتی مسعود شجاعی گفت کوزوبوکین برنده بیش از ۵۰۰ جایزه بین المللی است، وزیر از من خواست به کوزوبوکین بگویم که او غول کاریکاتور دنیاست! کوزوبوکین هم از حضو وزیر ارشاد در نمایشگاه تشکر کرد و آرزو کرد روزی وزیر فرهنگ اکراین هم از نمایشگاه های کاریکاتور این کشور دیدن کند. کوزوبوکین گفت از زلاتکوفسکی شنیده است بزودی ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، با کاریکاتوریست های روسیه دیدار و گفت و گو خواهد داشت و متاثر شد که وزیر فرهنگ اوکراین حتی اسم او را هم نمی داند.
مدتی بعد ژیوکس پیش ما آمد تا کمی با کوزوبوکین صحبت کند. از من خواست به کوزوبوکین بگویم عاشق کارهای اوست و از دیدنش هیجان زده شده است. ژیوکس خاطره بامزه ای از اولین دیدارش با کوزوبوکین نقل کرد و گفت وقتی عکسی را که با کوزوبوکین انداخته بودم در ایتالیا به دوستانم نشان دادم. همه آن ها با هیجان می پرسیدند کوزوبوکین را از کجا گیر آوردی؟ کوزوبوکین که شرمنده لطف و محبت ژیوکس شده بود در جواب گفت: کاش خانواده ام را به ایران آورده بودم تا حرف های شما را می شنیدند چون من در خانه آدم معروفی نیستم! کوزوبوکین از ژیوکس خواست رد چند تا از جایزه هایی را که در ایتالیا برنده شده و دریافت نکرده بود. را برایش بگیرد و وی هم قول داد با برگزار کنندگان جشنوارها در ایتالیا تماس بگیرد.
همان شب ما و بقیه داوران دوسالانه هفتم به خانه کاریکاتور رفتیم. در آن جا کوزوبوکین با بسیاری از کاریکاتوریست های ایرانی از نزدیک آشنا شد. فضای خانه کاریکاتور او را تحت تاثیر قرار داده بود و ابراز امیداوری کرد که در سال های آینده و با کمک بقیه کاریکاتوریست های اوکراینی خانه ای همانند خانه کاریکاتور راه اندازی کنند. سپس کوزوبوکین از من خواست تا اتاق مسعود شجاعی را به او نشان بدهم. در اتاق شجاعی سیگاری کشید و بعد به سالن برگشت و با وسواس خاصی به تماشای ویترین جوایز پرداخت و یک به یک پرسید کدام جایزه را کدام کاریکاتوریست برده است. بعد به یاد جایزه اول خشونت در فوتبال خودش افتاد که شش سال پیش برنده شده بود. از چند نفر از کاریکاتوریست های ایرانی در مورد سرنوشت این جایزه پرسید که نتیجه ای نگرفت. (خوشبختانه، در روزهای بعدی پیگیری بر وبچه های هادی تونز کوزوبوکین را به جایزه اش رساند)
دیدار آن شب با کاریکاتوریست ها در خانه کاریکاتور با خوردن کیک تولد ۵۰ سالگی محمدعلی بنی اسدی پایان یافت.
۶ آذر
روز ششم آذر، بعد از خوردن صبحانه به خانه کاریکاتور رفتیم. در خانه کاریکاتور، نشست با کاریکاتوریست ها و چند مصاحبه برای شبکه های مختلف ترتیب داده شده بود. کوزوبوکین به خاطر روحیه خاصش خیلی مضطرب بود و مدام می پرسید چه چیزی باید بگوید و چه کار باید بکند. او آدمی نیست که از حرف زدن بترسد، بلکه به گفته خودش از دوربین و میکروفون می ترسد و کلا برایش بسیار سخت است که به سئوالات خبرنگاران جواب دهد یا پشت میکروفن قرار بگیرد. کوزوبوکین به من گفت برایم بسیار سخت است که جملات باب میل خبرنگاران بگویم و تنها حرف های قلبم را بازگو می کنم.
وقتی خبرنگاری از او پرسید ایران را چطوری دیدی؟ جواب داد من ایران را تنها از شیشه هواپیما و ماشین دیده ام و نمی توانم نظر کلی بدهم. در صورتی که مولاتیه در پاسخ به این سئوال حدود ۵ دقیقه صحبت کرد و کوزوبوکین به من گفت مولاتیه در ۲۴ ساعت خوب ایران را شناخته!
گفت و گو با خبرنگاران برای کوزوبوکین در حکم شکنجه بود. وقتی به حیاط خانه کاریکاتور رفتیم تا سیگاری بکشد. به او گفتم: خیلی کم حرف زدی. کوزوبوکین جواب داد: وقتی با دوستانم هستم آن قدر حرف می زنم که دیگران را خسته می کنم، ولی با خبرنگاران راحت نیستم چون آن ها عکسشان را می گیرند، چند جمله از آدم حرف می کشند و بعد می روند پی کارشان و دیگر هرگز سراغت را نمی گیرند. در حیاط خانه کاریکاتور، کاریکاتوریست های جوان دور کوزوبوکین جمع شده بودند و وی با صبر و حوصله فراوان به سئوالات همه پاسخ می داد سپس با آن ها عکس یادگاری گرفت و دفترهایشان را امضا کرد.
بقیه این روز وقتمان آزاد بود. آخر شب سری به بازارچه صفویه زدیم و کوزوبوکین مقداری صنایع دستی، گز، چای و پسته برای سوغات خرید. ژیوکس و همسرش هم با ما بودند. در بازگشت، کوزوبوکین از من پرسید پارچه سیاه بالای سر در بازار برای چیست که من گفتم به خاطر شهادت امام صادق (ع) است و همین جمله کافی بود تا تمام آن شب را تا هنگام خداحافظی در مورد ۱۲ امام بحث کنیم و کوزوبوکین هم مدام سوال می کرد تا فراموش نکند.
۷ آذر
۷ آذر ساعت ۱۰ صبح کوزوبوکین را در لابی هتل ملاقات کردم. سر یک میز با ژیوکس و همسرش نشسته بودند.و از آن جا که یان اوپ دوبیک مهمان دوسالانه و ژان مولاتیه، داور فرانسوی هر دو به زبان فرانسه تکلم می کردند، این دو معمولا با هم بودند و برنامه هایشان هم هماهنگ تنظیم شده بود. ما و خانم و آقای ژیوکس هم معمولا با هم بودیم. ژیوکس به انگلیسی صحبت می کرد و مترجم انگلیسی صحبت های او را به فارسی برای من ترجمه میکرد و من هم آن ها را به روسی به کوزوبوکین ترجمه می کردم و عکس این عمل به همین نحو تکرار می شد.
ژیوکس یکی از کارهای کوزوبوکین را نشانمان داد و گفت کار خارق العاده ای است. کوزوبوکین گفت این کاریکاتور در ایتالیا و در جشنواره ای با موضوع کریستف کلمب برنده جایزه اول شده و متاسفانه وی جایزه مسابقه را که مدال طلای خالص به وزن ۱۰۰ گرم بوده را دریافت نکرده است. ژیوکس هم ضمن ابراز تاسف، قول داد قضیه را پیگیری کند.
ساعت ۱۰.۳۰علی هاشمی شهرکی به جمع ما پیوست. از قبل قرار گذاشته بودیم که گفت و گویی با کوزوبوکین برای «کیهان کاریکاتور» انجام دهیم. مصاحبه حدود یک ساعت و نیم طول کشید که برای همه مان بسیار جالب بود، مخصوصا این که بعد از پایان آن متوجه شدیم عکسی نگرفته ایم و به همین خاطر با تظاهر به انجام مصاحبه هر کدام در یک حالت خاص خشک می شدیم تا چند عکس گرفته شود و به قول کوزوبوکین پانتومیم با موضوع مسابقه!
بعد از پایان مصاحبه، برای این که کوزوبوکین و همسر ژیوکس بیکار نمانند به آن ها پیشنهاد کردم به اتفاق به پارک نزدیک هتل برویم و قدم بزنیم. در پارک، کوزوبوکین با دیدن الاکلنگ به یاد علی دیواندری افتاد و گفت: علی که آمده بود اوکراین با هم الاکلنگ بازی کردیم و عکسمان هم چاپ شد.
وقتی مشغول صحبت بودیم دو مامور گشت از کنارمان رد شدند. خانم ژیوکس با دیدن مامورها کمی ترسید و گفت شنیده ام پلیس های شما خیلی بی رحم و خشن اند. من برای این که عکس شنیده های خانم ژیوکس را ثابت کنم. رفتم دو مامور مذکور را آوردم تا او و کوزوبوکین با آن ها عکس یادگاری بگیرند. کوزوبوکین که خیلی ذوق کرده بود به من گفت در اوکراین این کار محال است. کوزوبوکین که خیلی با مامورهای گشت صمیمی شده بود، از من خواست به ماموران بگویم به دست هایش دستبند بزنند تا عکس دیگری بگیرند که آن ها نپذیرفتند. خانم ژیوکس هم از من خواست حتما عکس ها را برایش بفرستم و در حالی که نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد گفت: تو دیوانه ای!
ساعت ۲.۳۰ به هتل برگشتیم، مسعود شجاعی از من و کوزوبوکین خواست با عجله نهار را بخوریم و آماده رفتن به خانه کاریکاتور شدیم. در خانه کاریکاتور، برای جوانان و علاقه مندان به هنر کاریکاتور کارگاهی ترتیب داده شده بود تا افراد از نزدیک با کوزوبوکین دیدار کنند و از نظراتش استفاده ببرند. برنامه برای ساعت ۳ تا ۵ تنظیم شده بود.
درطول مسیر، کوزوبوکین مرتب از نحوه برگزاری کارگاه سئوال می کرد، این که چند نفر منتظر ما هستند؟ باید سخنرانی کنم؟ زیاد طول می کشد؟ و غیره به او گفتم اصلا لازم نیست از چیزی بترسی اگر بخواهی می رویم بالا (طبقه دوم خانه کاریکاتور) و سریع برمی گردیم. به خانه کاریکاتور که رسیدیم و راننده ترمز کرد، کوزوبوکین به من گفت: به من گفتی اگر بخواهم، اگر نخواهم چی؟
به او گفتم اصلا لازم نیست نگران چیزی باشی، فضا دوستانه است و بالاخره راضی شد بیاید بالا و خدا را شکر که همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد و از همه راضی و خوشحال تر خود او بود که واقعا شرمنده لطف و محبت کاریکاتوریست های جوان شده بود. در آخر، حدود ۵۰ کتاب (مجموعه کاریکاتورهای منتشر شده اش در ایران) را برای علاقه مندان و دوستدارانش که در خانه کاریکاتور جمع شده بودند، امضا کرد و آن قدر عکس یادگاری با کوزوبوکین گرفته شد که گفت: فکر می کنم به جشنواره فیلم کن آمده ام!!
کوزوبوکین در خانه کاریکاتور موضوع «رانندگی زنان» را به بچه ها داد تا کاریکاتورش را بکشند و در آخر کار تک تک کارهایشان را تحلیل و نقاط ضعف و قوت هر یک را بازگو کرد و تمام کارهای بچه ها را به عنوان یادگاری با خود برد.
این طرح از معدود آثاری است که کوزوبوکین زیر آن امضا زده است، او تقریبا زیر هیچ کدام از آثارش امضا نمی زد، چون سبک وسیاقش خود معرفش بودند. در خانه کاریکاتور در ویترین جوایز یک سیگار امضا شده از او وجود دارد.
۸ آذر
در روزهای آخر برگزاری دوسالانه هفتم برنامه های متنوعی برای داوران گذاشته شده بود که بی شک برای همه شان خاطره انگیز خواهد بود. روز هشتم آذر من و یوری کوزوبوکین به اتفاق استاد غلامعلی لطیفی، محمدعلی بنی اسدی، علی هاشمی شهرکی، ژان مولاتیه و آقای ضرغامی به موزه ایران باستان رفتیم. بازدید از موزه ایران باستان برای همه ما و مخصوصا مولاتیه و کوزوبوکین بسیار جالب و به یاد ماندنی بود. حجاری های تخت جمشید، سال های شهر سوخته و مرد نمکی، داوران خارجی را تحت تاثیر قرار داد و شکوه ایران باستان را به آن ها یادآوری کرد.
در یکی از ویترین ها، مجسمه یک موجود بامزه با دهانی باز و خنده دار توجه کوزوبوکین را به خود جلب کرد. او این شی را که (از سفال های تپه مارلیک گیلان و متعلق به هزاره اول بعد از میلاد بود) یک کاریکاتور واقعی خواند و از من خواست از آن شی عکس بگیرم و برایش بفرستم.
پس از بازدید از موزه ایران باستان به هتل برگشتیم و نهار خوردیم و به موزه عکسخانه شهر رفتیم. در آن جا، تعدادی لباس و کلاه قجری که از تالار وحدت آورده بودند در اختیارمان گذاشتند تا با آن ها به سبک دوران قدیم عکس یادگاری بیندازیم. ژان مولاتیه لباس ناپلئون را پوشید و برای خنداندنمان هر چه هنر داشت به کار گرفت. کوزوبوکین هم لباس دامن دار تنگ و کلاه قجری کوچکی پوشید که ظاهر بسیار مضحک و خنده داری به او داده بود و با آن قد درازش بی شباهت به تلخک دربار نبود. من هم با ظاهر خنده دارم در کنار استاد لطیفی، به قول بهمن عبدی به ملیجک شبیه شده بودم.
ایده بازدید از عکس خانه شهر و عکس گرفتن با لباس های قدیمی از بامزه ترین و خاطره انگیزترین بخش های جنبی دوسالانه هفتم بود، بی شک ابتکار جالبی بود.
بعد از گرفتن عکس های تکی و دسته جمعی در عکس خانه شهر، همگی به دفتر مجله «گل آقا» رفتیم و از بخش های مختلف آن بازدید کردیم. در اتاق کار مرحوم کیومرث صابری، سماوری نظر کوزوبوکین را جلب کرد و با توجه به این که سماور اصلیتی روسی دارد کوزوبوکین شروع به پرسیدن نام سازنده و نحوه ساخت آن کرد. او در زیرسیگاری «گل آقا» سیگاری کشید و در همان اتاق هم گفت و گوی کوتاهی با محمد رفیع ضیایی داشت.
به هتل برگشتیم. رستوران هتل بسیار شلوغ بود و مسئول رستوران از من خواست کوزوبوکین را به رستوران طبقه ۱۳ هتل ببرم که فضای بسیار جالبی بود و من و کوزوبوکین چندین ساعت حرف زدیم برایم از به یاد ماندنی ترین شب ها بود. من برای او از خانه زیبای ماکسیم گورکی در مسکو گفتم که تبدیل به موزه شده و کوزوبوکین هم برایم تعریف کرد هنگامی که در مسکو بوده، شبی سفیر اسپانیا در مسکو با منزلش تماس می گیرد و به او اطلاع می دهد یکی از کاریکاتورهایش را در نمایشگاهی در مسکو دیده و قصد خرید آن را دارد. او تعریف کرد که سفیر اسپانیا او را به منزلش دعوت می کند و جالب این که اقامتگاه سفیر اسپانیا در مسکو روزی منزل شخصی برژنف (رهبر شوروی) بوده و کوزوبوکین با شعف خاص تعریف می کرد که یک شب را در منزل رهبر شوروی گذرانده است.
۹ آذر
دیدار از مجموعه تاریخی سعد آباد اولین برنامه ما در روز نهم آذر بود. ما از کاخ موزه های ملت و سبز و موزه گردشگری برادران امیدوار دیدن کردیم. کوزوبوکین بیشتر از همه مبهوت فرش های وسیع وزیبای اتاق های کاخ ملت شده بود و مرتب در مورد فرش ها سئوال می کرد. در کاخ رضاشاه (کاخ سبز)، وقتی راهنما گفت فرش سالن اصلی توسط حدود ۲۰ دختر ۹ تا ۱۳ ساله و در مدت ۵ سال بافته شده، کوزوبوکین بسیار متاثر شد و گفت: ۲۰ دختربچه ۵ ساله کار کرده اند و با این فرش بزرگ شده اند تا یک نفر دیگر در سالن چند ساعت بر روی آن راه برود.
موزه برادران امیدوار هم برای کوزوبوکین بسیار جالب بود. عیسی و یحیی امیدوار دو برادر ایرانی بودند که حدود ۴۰، ۵۰ سال پیش سفر دور دنیای خود را آغاز کردند و در مدت ۱۰ سال به تمام کشورهای دنیا به جز دو کشور کمونیستی چین و شوروی سفر کردند. کوزوبوکین اول باور نمیکرد برادران امیدوار به قطب شمال و قطب جنوب سفر کرده اند، اما وقتی در موزه با مدارک و عکس های این روبرو شد، گفت حرفم را پس می گیرم.
در موزه سعدآباد بودیم که حسن کریم زاده از اعضای سایت هادی تونز توسط SMS به من اطلاع داد جایزه خشونت در فوتبال کوزوبوکین که شش سال قبل در ایران برنده شده بود، حاضر است و گفت با کوزوبوکین هماهنگ کنم و تا ساعت ۴ بعدازظهر فرهنگسرای صبا برویم و جایزه اش را بگیریم.
پس از بازدید از مجموعه تاریخی سعد آباد به هتل برگشتیم و نهار را که خوردیم به کوزوبوکین موضوع جایزه خشونت در فوتبال را گفتم، از هتل تاکسی گرفتم و دو نفری به فرهنگسرای صبا رفتیم. در فرهنگسرای صبا، بر و بچه های هادی تونز طنز یادبودی به کوزوبوکین اهدا کردند و چند عکس یادگاری هم با او گرفتند. کوزوبوکین ابتدا کمی غرولند کرد که خیلی قبل تر از این جایزه می بایست به دستش می رسید، اما وقتی به او گفتم برای برگزار کننده مشکلاتی پیش آمده و حتی مسابقه به مرحله چاپ کاتالوگ هم نرسیده است قانع شد وقتی یکی از بچه های هادی تونز از کوزوبوکین پرسید چه احساسی دارد، او گفت کاش در هنگام برگزاری مسابقه می گفتید جوایز را شش سال بعد می دهید!
ساعت ۵ بعدازظهر از فرهنگسرا به هتل برگشتیم. در میان راه، کوزوبوکین از من خواست پیاده شویم و بقیه مسیر را تا هتل پیاده برویم. او می خواست از نزدیک مردم و جریان زندگی آن ها را در یکی از مناطق شلوغ شهر ببیند. ما روبروی سر در دانشگاه تهران از ماشین پیاده شدیم و در خیابان انقلاب مشغول راه رفتن شدیم. کوزوبوکین از ترافیک، شلوغی درست مثل اوکراین است: ماشین ها ورود ممنوع می روند، مردم بدون توجه به چراغ می پرند وسط خیابان و همه فقط به جلو نگاه می کنند. با او وارد یک نانوایی سنگکی شدیم و وی مدتی مشغول تماشای طیقه پخت نان سنگک شد. بعد وارد یک مغازه عطرفروشی شدیم. صاحب مغازه بی هوا دست کوزوبوکین را گرفت و رویش عطر مالید و گفت: یک شیشه از همین بدم؟ وقتی از مغازه بیرون آمدیم، کوزوبوکین دستش را بو کرد و گفت زیاد گران نبود! کمی جلوتر به یک دکه روزنامه فروشی رسیدیم. کوزوبوکین از دیدن کاریکاتورش بر روی جلد «کیهان کاریکاتور» بسیار شگفت زده شد. البته این شماره را قبلا در هتل دیده بود، ولی فکر نمی کرد که «کیهان کاریکاتور» در این سطح انتشار یابد.
من و کوزوبوکین ساعت ۶:۳۰ به هتل رسیدیم. بقیه آن روز تنها برنامه هایی که داشتیم مصاحبه برای مجله «طنز و کاریکاتور» و مهمانی شام با حضور دکتر حسینی راد، رئیس موزه هنرهای معاصر بود. کوزوبوکین آن شب حال خوبی نداشت، دچار درد معده شده بود و مصرف داروی معده او را بی رمق کرده بود. به همین خاطر، بلافاصله پس از مهمانی شام به اتاقش رفت و خوابید.
۱۰ آذر
روز ۱۰ آذر به همراه جواد علیزاده، هومن شهبندی و آقای ضرغامی به کاخ موزه نیاوران رفتیم و از کاخ های صاحب قرانیه و احمد شاهی بازدید کردیم. فضای آرام کاخ نیاوران و کلاغ های زیادی که در محوطه کاخ ها می گشتند. بسیار خاطره انگیز بود. بازدید از مجموعه کمتر از ۲ ساعت به طول انجامید، پس از تماشای کاخ نیاوران، من و کوزوبوکین از گروه جدا شدیم. آن روز کوزوبوکین نهار را مهمان من و خانواده ام بود. در خانه ما به او خیلی خوش گذشت. به او عکس های قدیمی خانوادگی، یادگار های مورد علاقه ام و طوطی هایم را نشان دادم. ما با هم نهار خوردیم و از هر دری صحبت کردیم. کوزوبوکین به هیچ وجه خودش را در خانه ما غریبه حس نمی کرد. در آخر از تک تک اعضای خانواده ما خداحافظی کرد.
من و کوزوبوکین ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر به هتل لاله برگشتیم. یک ساعت استراحت کردیم و ساعت ۴:۳۰ به همراه دیگران برای شرکت در مراسم اختتامیه به موزه هنرهای معاصر رفتیم. فضای سنگین مراسم اختتامیه و حضور چندین خبرنگار و عکاس و سخنرانی های پی در پی کوزوبوکین را خسته و پکر کرده بود. پس از سخنرانی ژان مولاتیه که بهتر است اسمش را یک نمایش جذاب برای خبرنگاران بگذاریم، چهره کوزوبوکین مضطرب تر و پکرتر از قبل شده بود. چون مولاتیه مورد توجه عکاسان و خبرنگاران قرار گرفته بود و او در حاشیه فرو رفته بود. من ناراحتی را در چهره کوزوبوکین حس می کردم. پس از اعلام اسامی برندگان و پایان مراسم، کوزوبوکین می خواست هر چه زودتر از محل اختتامیه خارج شود اما به ناچار یک ساعتی را در جمع علاقه مندان و دوست دارانش گیر افتاد. همه از او امضا می خواستند و علاقه مند بودند با او عکس یادگاری بگیرند و در این جا کوزوبوکین همانند روزهای قبل صبر و حوصله زیادی به خرج داد.
پس از پایان مراسم، ما و سایر داوران دوسالانه هفتم در اتاق رئیس موزه هنرهای معاصر،(زنده یاد) دکتر حسینی راد، جمع شدیم. در آن جا، لوح های یادبود داوران توسط مسعود شجاعی طباطبایی به داوران اهدا شد. کوزوبوکین از دیدن کامبیز درم بخش که در دو بخش آزاد و سالمند جایزه، دوم را کسب کرده بود. بسیار خوشحال شد، به او تبریک گفت و او را دوست قدیمی خود خواند. و از من خواست از او و درم بخش عکس عکس بگیرم. این اولین باری بود که کوزوبوکین در خواست می کرد با کسی عکس یادگاری بگیرد. پس از دریافت لوح های تقدیر مخصوص داوران، به هتل برگشتیم. کوزوبوکین واقعا گرفته و پکر بود و از مسائل جزیی ایراد می گرفت. به او گفتم مطمئنم از مسئله دیگری ناراحت است. و برای کاریکاتوریست بزرگی مثل او مسائل جزئی اهمیتی نباید داشته باشد گفت: شاید بهتر بود من هم مثل مولاتیه حرفه های بامزه می زدم و بیشتر مصاحبه می کردم تا به من بیشتر توجه شود! خوشبختانه، در این لحظه علی هاشمی شهرکی به کمک آمد و ما با کوزوبوکین حدود ۲۰ دقیقه حرف زدیم. به کوزوبوکین گفتم افراد زیادی در ایران تو را می شناسند و با کارهایت زندگی کرده اند و این که نباید نگران این باشد که فلان جا کم مورد توجه قرار گرفته و فلان جا زیاد، بلکه کوزوبوکین یک هنرمند واقعی است که نامش همیشه در میان کاریکاتوریست های ایرانی زنده است.
خوشبختانه، حرف های من و هاشمی شهرکی تاثیر زیادی بر روحیه کوزوبوکین گذاشت و عمیقا درک کرد که برداشت کاریکاتوریست های ایرانی از او و کارهایش یک برداشت سطحی نیست.
سر میز شام کوزوبوکین با ابزار احساسات بیشتری از طرف مویدی، شجاعی و بقیه افراد روبرو شد. همه به افتخارش دست زدیم و کوزوبوکین واقعا تحت تاثیر قرار گرفت و قلبا درک کرد علاقه و محبت ایرانی ها به شخصیت و کاریکاتورهایش به چه اندازه است. لحظه خداحافظی برای همه مان بسیار سخت بود. کوزوبوکین می گفت راحت ترین آدم ها در هنگام خداحافظی انگلیسی ها هستند که با یک دست تکان دادن ساده سر و ته همه چیز را به هم می آورند. بعد از خداحافظی با بچه هایی که تا ساعت ۱۱ در هتل مانده بودند. من، مسعود شجاعی و ضرغامی درست مثل روز اول همراه کوزوبوکین به فرودگاه امام خمینی رفتیم. او در میان راه ساکت و آرام بود. می گفت الان هوا در کیف بسیار سرد است و وقتی به کیف برسم هوا تاریک است و تا خانه یک ساعت راه دارم. اما در تهران هوا خیلی عالی است. به شما حسودیم می شود.
در فرودگاه همه با کوزوبوکین روبوسی کردیم و از پشت شیشه تا کنترل پاسپورت با نگاه بدرقه اش نمودیم او مدام لبخند می زد و دست تکان می داد و آن قدر دست تکان داد تا محو شد.
کوزوبوکین بر خلاف همه گفته ها و شنیده ها آدم واقعا مهربان و خوش قلبی است. فقط از آن دسته آدم هاست که اگر به سراغش می روید، باید آهسته بروید که چینی نازک تنهایی اش ترک برندارد.