بی رحمی همراه با نشاطی کودکانه در او دیده می شود. نوعی بی رحمی که توام با زهرخند و سرسختی و تا اندازه ای هم روشن بینی است. وانگهی گرچه در باطن به نظر می رسد جنسش خراب است. اما ظاهری دارد که حتی نزدیکترین کسش هم ممکن است در مورد او شک کند!
وزنیاک اهل وزنی است، وزنی نام محله ای است در لهستان که در دوره جنگ باعث افتخار و سربلندی این کشور شد. سرزمینی که هنوز با خاطرات زمان جنگش زنده است. در مورد اخلاق و رفتار اهالی وزنی چیز زیادی نمی دانیم جز آنکه شاد و گرم هستند و علاقه فراوانی به برقراری ارتباط میان گونه های مختلف موجود در جهان با محصولات کشاورزی شان از خود نشان می دهند.
اهالی وزنی به زبان وزنیایی صحبت می کنند که به جز تعدادی زبان شناس کسی قادر به درک آن نیست. اما البته این کار را نباید سخت کرد، بلکه راههای دیگری هم برای فهماندن منظور به آنها وجود دارد که نمونه اش همین آقای وزنیاک است!
به اعتقاد کاریکاتوریست ها، سرزمین وزنی در مشهورترین شهروندش یعنی «وزنیاک» متجلی شده است که اوج شهرتش نیز درست در زمانی فراگیر شد که در لهستان به دلیل اختناق قلم مو و مداد وزنیاک همچون سلاحی نیرومند عمل کرد و در کشوری که حکومت نظامی در آن بیداد می کرد، کارآیی چندین تیپ نظامی را داشت.
وزنیاک نیز همچون دیگر علاقمندان به زمینه های هنری به طور معمول در هنرستان هنرهای زیبای شهر کراکوی تحصیلاتش را به پایان رساند. وی جوانی با تربیت بود که در کنار کار طراحی به موسیقی و تئاتر نیز می پرداخت.
غیر از این چنانچه جزئیات بیشتری را از شرح حال وی بخواهید، باید به نشریات «کاروزلا»، «برومته» و «دوکروپک» مراجعه کنید! اعتبار و آوازه وزنیاک با کارش در نشریه بسیار جدی «پولتیکا» به دست آمد این نشریه در زمینه سیاست از اعتبار و صلاحیت بسیاری برخوردار بود. به این دلیل که در آن زمان کسی جرات ابزار مخالفت در کشور لهستان را نداشت.
شور و علاقه فراوان به مطرح شدن در کشورهای دیگر وزنیاک را به برپایی نمایشگاه های کاریکاتور در ایتالیا، برلین غربی و یوگسلاوی و حتی آمریکا واداشت. وی در میان سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۱ جوایز متعددی چون جایزه «نادپوزیومی» را در کشورش به خود اختصاص داد. اما این همه، حوادث تازه ای را برای او رقم می زد.
اعتصاب بزرگ آغاز شد و واژه «همبستگی» به همراه سبیل لخ والسا از مرزها گذشت که در این صورت یک وزنیایی تمام عیار نیز نمی توانست در برابر آن بی تفاوت بماند. این شد که بدون اینکه در چارچوب یک فعالیت سازمان یافته سیاسی محصور شود. وزنیاک خود را به آبهای «همبستگی» انداخت و هیاهو و آشوب بسیاری برپا کرد.
از این پس، پشه مزاحمی برای گاو نری چون دستگاه دولتی غیرقابل تحمل شد، افزون بر این عیب مادرزاد دیگر وزنیاک که همانا استعدادش بود، صدمات جبران ناپذیری را بر این گاو خشمگین وارد کرد که سرانجام کار دستش داد و او را در ۱۵ دسامبر ۱۹۸۱ روانه زندان کرد و وی مجبور شد احساسات همبستگی مابانه خود را تنها در چهاردیواری سلولش دنبال کند. سلولی که بدون هیچگونه وسایل زندگی مایه هایی از خلاقیت را نیز در وزنیاک بارور کرد. اما همچنان که گفته شد، ظاهر محجوب و خجالتی او حتی دل زندانبانهای بی رحمش را هم نرم کرد و عاقبت چند ماه بعد در ۱۳ مارس همان سال با گرفتن تعهد از وی که مسخره بازیهایش را در جای دیگری درآورد، آزادش کردند.
در واقع لهستان یاروزلسکی برای نخبگانی که برای هر کشوری می توانست اعتبار و مشروعیت خاصی را به وجود آورد، امتیازی جز حکم زندان یا صدور بلیط خارج نداشت. به این ترتیب در ۲۵ ژوئن ۱۹۸۲ یاچک وزنیاک ۲۸ ساله پا به خاک فرانسه گذاشت. این در حالی بود که وی کوله باری از تجربیات خلاقانه تلخ و شیرینش را برای هجوم به عرصه نشریات فرانسوی چون «اکسپانسیون»، «لوپوئن»، «و.اس»، «لوکنارد آنشنه»، «لاکروا» و «اوقان» به دوش می کشید.
وزنیاک به این ترتیب به جمع مهاجرین هنرمند پیوست و نشان داد که از کار واهمه ندارد و خوب بلد است کاغذها را سیاه کند.
نگاه کنجکاوانه و دقیق وزنیاک و حرص و ولع سیری ناپذیرش برای یافتن موضوعات ناب به سرعت جایگاه ویژه ای را در عرصه مطبوعات فرانسه، برایش به ارمغان آورد و مردم فرانسه را متقاعد کرد تا او را نه تنها به عنوان یک کاریکاتوریست بلکه به عنوان یک جامعه شناس آگاه بپذیرند. تاکنون چند مجموعه فردی و گروهی از آثار وزنیاک در فرانسه به چاپ رسیده و می توان گفت فرانسه از موقعیت حاکم بر اوضاع کشور لهستان و مهاجرت وی به فرانسه بیشترین سود را برده است. صداقت در بیان عقاید چه در تصویر و چه در مضمون ویژگی کار وزنیاک است. به نظر می رسد اگر چه آثار او بیشتر در مجلات سیاسی به چاپ می رسد، ولی او به دنبال تفسیرهای فیلسوفانه خاص خودش است و کاری به کار مسائل سیاسی ندارد. خود او نیز به این مسئله اذعان دارد و می گوید که تا به حال سعی نکرده است یک اثر سیاسی به وجود بیاورد.
احساس تنهایی و ناامیدی و تبعید ظاهرا هنوز وزنیاک را ترک نکرده است و زندگی در نظرش بسیار تلخ می آید. شخصیتهای او بیشتر به دو شکل ظالم و مظلوم ظاهر می شوند و او با استادی کامل به طراحی حالت و احساس آنها می پردازد. حتی کودکان طرحهای او نیز غالبا بی رحم به نظر می رسند، کودکانی که از دنیای دیگری آمده اند و بر ریسمان سرنوشت تلخشان همچون بندبازانی گمشده راه می روند!
شخصیتهای وزنیاک موجوداتی کج و کوله، نیمه تمام و ناقص و بدلباس هستند که به ایفای نقش در صحنه های مختلف زندگی می پردازند. آدمهایی متعجب و حیران و منگ که هرگز فراموش نمی کنند خود را به دقت کوک کنند. انسانهایی ماشینی کاملا از کار افتاده که یا متعلق به جماعت طبقات حاکم اند و یا جزء عوام الناس. اما اگر کمی دقت کنیم، آدمهای او چندان هم خنده دار به نظر نمی رسند. آنها رنج می برند یا ترحم برانگیزند. آنها جلادان خویش اند که بی وقفه تصمیماتی را که انگیزه تحرک آنهاست خود برای خود ایجاد می کنند.
فرمهای وزنیاک تناسب غریبی با هم دارند. انگار او دنیای خاص خودش را خلق کرده که در آن آدمها، پرنده ها، درختها و خلاصه همه موجودات او در عین بی قوارگی در کنار هم به زیبایی می نشینند.
زاویه دید، نوع نگاه و راحتی بی حد و حصر در اجرای آثار از کاریکاتورهای او آثار منحصر به فردی را به وجود آورده است که جز با دیدن و حس کردن زیباییهای آنها راه دیگری برای توصیفشان باقی نمی ماند.
در طرحی از وزنیاک شاهد پلیسی نژادپرست هستیم که به نواختن موزیک با پیانو البته به سبک و سیاق خاص خودش مشغول است. بی توجهی استادانه وی به پرسپکتیو با نمایش فرمها از چند زوایه و تاکید و توجه و خلاصه اغراق در نمایش فرمهای اصلی یعنی باتوم و پیانو و درگیر نشدنش در جزئیاتی همچون دست و پا ما را وا می دارد که لب به تحسین کار او بگشاییم. نوع طراحی وزنیاک از قالبها و فرمها به گونه ای است که وی را قادر می سازد در طراحی پیچیده ترین حالات نیز به راحتی عمل کند. نمونه اش نیز کاریکاتور مردی است که در نمایشگاه با عبور از قاب خالی به خودش می نگرد کاری سهل، ولی ممتنع.
در طرح های چند سال اخیر٬ شاهد تغییراتی زیاد در فرم ها هستیم٬ رنگ نقش مهمی در این کارها دارد٬ ظاهرا دنیای وزنیاک تغییر کرده٬ و تمایل او به سوی سرزندگی در آثارش دیده می شود٬ مقاله بالا مربوط به بیست سال پیش است و طبیعی است که آدم ها ظرف این زمان طولانی عوض شوند٬ اما سادگی و بیان کودکانه هنوز در آثار او به چشم می خورد٬ امیدوارم در زمانی دیگر به تحلیل آثار جدید او بپردازم.
مسعود شجاعی طباطبایی